مجلهء حقیقت «تاسیس1384ش» دورهءجدید.
از اینکه مجلهءحقیقت را انتخاب کردید خوشحالیم.
مارا از آثار و نظرات سازندهء خود بهره مند کنید.
majallehaqiqat.loxblog.com
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
هميشه چقدر زود دير مي شود و چه قدر زود فرصتها از كف برون مي رود .دلم گرفته است براي روزهايي كه برباد رفت و صداي پرطنين وزشهايش در گوشهايم خاموش شد. چقدر غافل بودم دراين ماه وچقدر نادم هستم كه به بهاي اندك روزهاي اين ضيافت الهي را از دست دادم . خان پرنعمتي بود كه برچيده شد . و مهم اينجاست كه دامانمان را از اين سفره ي پر بركت الهي چقدر پر كرده باشيم . به دامانم كه نگاه مي كنم خالي ست . زيرا چنان كه بايد در كنار اين سفره ننشسته ام و بي نسيب مانده ام از اين همه نعمت وبركت .
كاش دوباره روزهايش برگردد ومن جرعه از آب گواراي اين سفره گلويم را تازه كنم ونفس بكشم در هواي عشق الهي وباز فرياد زنم خدايا دوستت دارم .
خدايا مرا مورد عفو ورحمت خود قرار ده وگناهانم را زنجير عذابم مگردان .خدايا تو مرا بي نصيب نكردي من خود غفلت ورزيده و در دام بدي ها اسير گشته ام . خداوندا كرم بنما وببخش مرا كه چشم به درگاه رحمت تو دوخته ام ومرا نااميد از درگاهت مران .
خدايا روزهايم درسياهي گذشت وعمرم درتباهي . خيالم افسار عقلم را بدست گرفت ومرا به هر سو كشيد . وچون غريب سرگردان بودم ميان بازار هزار رنگ دل فروشان وصداي دلالان را مي شنيدم و هر كسي چيزي مي خريد وگاهي می فروخت . يكي نفرت مي خريد و عشق مي فروخت . ديگري كينه مي خريدو بخشش مي فروخت . هركس را مشغله بود . ومن پريشان به اين سو و آن سو مي زدم . ودرانتهاي بازار بود كه فهميدم دلم در سینه نيست . آه كه دلم را ربودند شيطانك هاي جيب بر بازاري . وهمين كه پا درخيابان گذاشتم ديدم نمي بينم در حالي كه ديده ام بينا بود و ومي شنيدم صدايي را كه بخاطر غفلت ورزيدن ملامتم مي كرد . آه كه دائم برزمين می خوردم وتو مرا بلند می كردي وباز به زمين خوردمو بلندم می کردی....وحال با سينه اي خالي ازدل ، بارالهي اگربخشش نكني ودلي پاك به این سینه درد مند نبخشي قطعا از زيانكاران خواهم بود
خدا يا عفوت را شامل حالم كن ودستم بگير كه جز تو رانبينم ونخواهم .