اساس انديشهي وهابي در سايهي قدرت و سياست رشد کرد. در بُعد داخلي، شکي نيست که پيوند ميان محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود ـ حاکم درعيه ـ بقاي وهابيت را تضمين کرد؛ اما پرسش مهم ديگر اين است که آيا وهابيت با نداشتن بنيهي اعتقادي قوي و نبود رهبري کاريزماتيک، چگونه توانست دعوت خود را فراگير کند و در برابر موانع بزرگ مقاومت نمايد؟
وهابيت در آن دوران، دست کم با سه مانع قدرتمند روبهرو بود: نخست، افکار عمومي و علماي اسلام که حرکت محمد بن عبدالوهاب را مخالف مباني اسلام ميدانستند و اين مخالفت، چنان گسترده بود که نزديکان وي، مانند پدر و برادرش را هم در بر ميگرفت.
حتي در شهرهايي مانند حريمله و عيينه، که محمد بن عبدالوهاب به واسطهي نياکانش در آنجا شناخته شده بود، دعوت وهابيت با مخالفت مستقيم مردم روبهرو شد.
دوم، مخالفت حکام محلي با اين جريان بود. چنان که گفته شد، دو اميرنشين رياض و عيينه با وهابيان سرناسازگاري داشتند، و رياض، سالها ميان اميران سعودي و ديگران دست به دست شد. در مقياسي گستردهتر، اميران مکه و مدينه، محمد بن سعود ـ حاکم درعيه ـ و دولت پاشاها در مصر که تحت نظر امپراتوري عثماني حکومت ميکردند نيز به دليل ماهيت اين دعوت و تضاد آن با آموزههاي اسلامي، با آن مخالف بودند.
بر اساس شواهد تاريخي، وهابيان هرگز نتوانستند در برابر اين جريانهاي مخالف مقاومت کنند و به همين دليل در دو مقطع از زمان، نظام سياسي و عقيدتي وهابيت کاملاً برچيده شد. حتي ارتش مصر پس از موفقيت در سرکوبي سعوديان، امير و خاندان سعودي را به استامبول فرستاد و افراد آن، در مناطق مختلف گردن زده شدند تا درس عبرتي براي ديگر مدعيان دروغين باشند. با اين حال، در کمال ناباوري، انديشهاي که در خاستگاه خود نتوانسته بود رشد کند و نابوده شده بود، در تبعيد و در کشوري ديگر ريشه گرفت و از آنجا دوباره شعه کشيد؟!
البته چنين ابهامهايي دربارهي فرقههاي انحرافي ديگر نيز مطرح است؛ براي نمونه، فرقهي بهائيت با وجود تضادهاي اساسي با همهي مذاهب اسلامي، به رشد و گسترش خود ادامه داد و فرقهي ضالهي قادياني در شبه قاره نيز، با وجود اجماع عمومي مسلمانان بر انحرافي بودن آن، همچنان فعال است. با اندکي تأمل به خوبي ميتوان دريافت که چنين جريانهاي انحرافي تنها هنگامي توانستهاند به ماندگاري و رشد خود ادامه دهند که پشتيباني قدرتهاي خارجي و استعماري را به دست آورده باشند.
انگلستاني که زماني خورشيد در مستعمرات آن غروب نميکرد، در آغاز قرن بيستم دريافت که ديگر دوران استعمار کهنه و حضور مستقيم در مستعمرات سپري شده است و بايد شيوهاي غير مستقيم براي حضور در کشورهاي مسلمان به کار گيرد. از اينرو روش استعمار در کشورهاي اسلامي تغيير کرد که در اصطلاح، به آن استمار نو ميگويند.
يکي از مهمترين سياستهاي انگلستان در اين عرصه، ايجاد اختلاف و تفرقه در ميان مسلمانان، براي جلوگيري از همگرايي آنان براي وحدت اسلامي و نهايتاً ايجاد امت اسلامي بود. بهترين راهکار براي رسيدن به اين هدف، فرقهسازي و ايجاد جريانهاي تکفيري در ميان مسلمانان بود. از همينرو، به ايجاد و جريانهاي انحرافي و پشتيباني از آنها پرداخت که مهمترين آنها مثلث شوم بهائيت، قاديانيت و وهابيت بود. ميتوان گفت استعمار در تشکيل اين مثلث شوم، کارنامهي نسبتاً موفقي از خود به جاي گذاشت. هرچند اين سه فرقه نتوانستند در پيکرهي جهان اسلام جايگاه مناسبي بيابند، خسارتهاي جبران نشدني به جهان اسلام وارد کردند.
سياست استعمار در اين زمينه در دو محور دنبال ميشد؛ نخست، يافتن افرادي که بتوانند با تشکيل مذهبهاي ساختگي، اهداف استعمار را دنبال کنند. به همين دليل روسيه و انگلستان در دفاع از علي محمد باب و ميرزا حسين علي نوري لحظهاي درنگ نکردند، و از ميرزا غلام احمد قادياني بنيانگذار فرقهي ضالهي قاديانيت، به شدت حمايت کردند.
محور دوم، حمايت از جريانهاي انحرافي و ضد دين در جهان اسلام بود؛ مانند جريانهاي ليبراليستي، ملي گرايي و يا جريانهاي مذهبي سلفي که در تضاد با آموزههاي متعالي دين بودند.
پرسش دربارهي وهابيت اين است که آيا اين فرقه از همان ابتدا ساخته و پرداختهي استعمار انگلستان بوده و پيش از دعوت محمد بن عبدالوهاب، انگلستان هدايت اين جريان انحرافي را در دست داشته است، يا پس از آغاز دعوت و به ويژه در دورهي سوم حکومت آل سعود، انگلستان به ويژگيهاي تفرقهافکنانه و همسو با سياستهاي خود در کشورهاي اسلامي پيبرده و پس از مرگ آن در دورهي دوم، آن را احيا کرده است؟
مسلم اين است که، اگر بتوان نقش انگلستان را تشکيل اين مکتب و تربيت داعي آن، يعني محمد بن عبدالوهاب، انکار کرد، هرگز نقش اين کشور در احياي اين مکتب پس از مرگ آن و خروج آن از شبه جزيره را نميتوان انکار کرد.
البته در بخش اول شواهد بسياري وجود دارد که نشانگر ارتباط جاسوسان انگلستان يا محمد بن عبدالوهاب، در دوران تحصيل وي و پيش از آشکار کردن دعوتش است.
کتابچهاي با نام خاطرات مستر همفر، جاسوس انگلستان در کشورهاي اسلامي، به صورت دقيق به ارتباطات اين جاسوس انگليسي با محمد بن عبدالوهاب، ميپردازد و چگونگي القاي شبههها و ايجاد شخصيت ساختار شکن محمد بن عبدالوهاب را توضيح ميدهد. البته برخي در اين کتاب مناقشه کرده و گفتهاند چنين شخصيتي در تاريخ نبوده و اين کتاب، نوشتهي دشمنان مکتب وهابيت است؛ اما گستردگي و پذيرفتگي اين کتاب در محافل علمي و وجود ترجمهي آن به زبانهاي گوناگون، نشانگر وجود عناصري از واقعيت در اين کتاب است. آنچه درستي برخي از مطالب اين کتاب را تأييد ميکند، مطالب ارائه شده دربارهي شخصيت و عقايد محمد بن عبدالوهاب در اين کتاب و واقعيتهاي موجود است.
با نگاهي به محتواي اين کتاب و بررسي شخصيت ابن عبدالوهاب و آموزههاي آن، بخشهايي از آن، واقعي به نظر ميرسد؛ زيرا با نگاهي به محتواي دعوت وهابيت، به خوبي ميتوان آموزههاي مکتبهاي استعماري را در آن مشاهده کرد: مسألهي تکفير همهي مسلمانان، مبارزه با عقايد عامهي آنان، استفاده از شبهه به عنوان ابزاري براي ايجاد ترديد و اختلاف در ميان جامعهي اسلامي، مباح دانستن خون مسلمانان شيعه و سني، تخريب آثار و اماکن مقدس اسلامي که از ميان رفتن هويت و خاستگاه مذهبي مسلمانان را به دنبال دارد، و نيز مبارزه با مفاهيمي همچون توسل، زيارت، و بناي بر قبور که زمينهي جدايي نسلهاي آينده را از معارف بلند گذشته فراهم ميکند.
در بعد سياسي نيز، اين مکتب با وجود ادعاي مبارزه با کفر و احياي توحيد، کاملاً در راستاي اهداف انگلستان گام برداشت، که دراين فصل به تفصيل بررسي خواهد شد.
بنابراين، چگونه امکان دارد که انديشهاي انحرافي و بدعتآميز همچون وهابيت، تا اين اندازه سياستهاي انگلستان را در کشورهاي اسلامي تأمين کند، اما بدون دخالت اين پير سياستمدار متولد شده باشد؟!
حال اگر با همهي اين شواهد محتوايي و اسناد موجود، بپذيريم که انگلستان در تشکيل فرقهي وهابيت و تربيت محمد بن عبدالوهاب نقشي نداشته است، در نقش آن در احياي دوبارهي اين فرقه شکي نيست و در هر دو صورت، نتيجه يکي است؛ به اين معني که اگر مکتب وهابيت ذاتاً مکتبي ساختهي دست استعمار نباشد، اما کار ويژهي خود را که همان عملي کردن اهداف استعمار در کشورهاي اسلامي است، به خوبي عهدهدار شده است.
منبع:
vahhabiyat.com
حمزه محمودی